و یه چاقو برداشت و اومد سمتم
گفت:گفتم مال خودمی الان اگه بمیری دیگه هیچ پسری بهت نگاه نمیکنه خوشگله.
گفتم:خواهش میکنم منو تا ابد تو یه اتاق حبس کن فقط منو نکش هروز باهم سکس میکنیم و هروز من مال تو ام فقط ازت خواهش میکنم.
گفت:اگه میخوای زنده بمونی یه خونه بهت میدم ولی تا آخر عمرت توش تنها میمونی و کسی به جز منو نمیبینی
با من ازدواج میکنی و هروز با من سکس میکنی و هر کاری من گفتم میکنی..
منم گفتم:باشه باشه هر کاری بگی میکنم..
گفت:تاحالا به زهنم نرسیده بود دخترا رو زندانی کنم برای خودم و هیچکس ازشون خبر نداشته باشه...
بعد منو بلند کرد و لباسام رو تنم کرد و مال خودشو پوشید و از در پشتی اتاق من برد بیرون سوار ماشین شدیم از درد و سوزش بدنم بیهوش شدم
بدنم خون میومد از لای پاهام هم خون میچکید روی صندلی ماشین
رسیدیم اونجا و من بهوش اومدم یه خونه ی ۱۰۰۰ طبقه با ۲۰۰۰ واحد بود بود خیلی بزرگ بود تا بالای ابرا میرفت هر واحد اینقدر بزرگ بود که فکر کنم ۴۰۰ متر بود هر واحدش سرشو گرفت بالا و به بالاترین طبقه که تک واحدی بود اشاره کرد
و گفت:اونو ببین مال توعه همه چی توش داره و آسانسورش رو هم وقتی رسیدیم بالا قفل میکنم تا هیچ کس نتونه به اون طبقه بیاد یا تو بتونی باهاش بری پایین راه پله هم محض احتیاط درش رو قفل کردم از قبل البته اگه بخوای ۱۰۰۰ طبقه بیای پایین باید چادر داشته باشی وسط راه اردو بزنی مرینت
با صدای ضعیف گفتم:باشه قبوله ولی شبا باید بیای پیشم تا تنها نباشم چون من از تنهایی میترسم
گفت:باشه اصلا هروقت خواستی بهم پیام بده البته نه گوشی ای که الان داری
بعد کیفمو از دستم کشید و گوشیم رو از توش درآورد انداختش زمین و با پاش لهش کرد
بعد ادامه داد:توی خونه یه گوشی هست که اینقدر حجمش کمه فقط یه شماره توش جا داره دوتا هم بازی مورد علاقت رو توش ریختم اینستا و یوتویوب و...
رو داره ولی برنامه ها هک شده اس یعنی تو به عنوان یه ربات بدون پیج هستی و فقط میتونی پست نگاه کنی
گفتم:باشه...
و بعد تعادلم رو از دست دادم و نزدیک بود بخورم زمین که منو گرفت.
گفتم:میشه فقط بریم بالا من دیگه رو پاهام بند نیستم
گفت:اشکال نداره
و بعد من بغل کرد و رفتیم داخل ساختمون که آدرین از یه آسانسور مخفی رفتیم بلا که نگهبان منو تو این وضع نیبینه
۵ دقیقه بعد
رسیدیم بالا اون منو تمام مدت بغل کرد بود و دست میکشید رو باسنم
رفتیم داخل اون خونه شبیه یه تیکه از بهشت بود همه چیز سفید طلایی بود درست مثل سلیقه من...
گفت:خوشت اومد
و بعد منو روی کاناپه جلوی تلویزیون گذاشت....
گفتم:خوشم بیاد من عاشقشم ازت ممنونم
فکر میکردم الان تو خونه جز یه کارتون که روش بخوابم چیز دیگه ای نیست اما اون خونه با وسایلش ۱ میلون دلار می ارزید
بعد منو بلند کرد و برد سمت یه اتاق در شو باز کرد یه اتاق بود که یه تخت سفید طلایی دونفره داشت منو آروم روی تخت گذاشت و پتو رو روم کشید و گفت:بخواب دختر کوچولو وقتی پاشدی آماده شو که همسرت اومد خونه یکم براش دلبری کنی
منم گفتم:باشه
و آروم خوابم برد....
بچه ها خبر دارم چه خبری بچها این رمان قرار نیست تموم بشهههههه
تازه قراره چند فصل داشته باشه😁😁😁
دوتا نویسنده میخوام🙁
یکی دختر یکی پسر✋️